بارانباران، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

باران فندقی

                                  

смайликсмайликсмайликсмайликсмайлик

تولد دو سالگی باران

بعد از یک ماه تاخیر امروز میخوام عکسهای تولد یک ساگیت و بذارم عزیزم... خدا رو شکر همه چیز خوب برگزار شد و شما هم دختر خوبی بودی و اصلا مامان و اذیت نکردی تم تولدتم کفشدوزک انتخاب کردیم عسلم.. اینم از لباسهامون... همه کارهایه تم و تزیین رو هم خودم انجام دادم عزیزم... اینم از خوراکیهای تولد که نشد از همشون عکس بگیرم... اینم گیفت مهمونای عزیزمون بود... و عکسهای آخر شب با کل فامیل ...   و در آخر کادو ماما ن بابا برای باران گلم.....
6 بهمن 1394

بعد از مدتها...

با کلی شرمندگی بعد از مدتها سلام نفسم... این مدت متاسفانه اینقدر سرگرم روزمرگیهای زندگی شدیم که واقعا وقتی برا انجام کارای متفرقه برام باقی نمونده بود وگرنه عزیز دلم هر ثانیه از خاطرات تو مث گنجی برا من با ارزشه و دلم نمیاد حتی یکیشونو از قلا بندازم و با گذر زمان فراموش بشن... اول از همه که سرمون گرم اسباب کشی به خونه جدیدمون شد و خدا رو شکر همه چیز خیلی خوب پیش رفت و اون خونه ای شد که واقعا من و بابایی دلمون میخواست و مهم تر از همه همسایه هامون که خیلی خوب و گل هستن و از این بابت خیلی خدا رو شکر میکنم متاسفانه تو آپارتمان قبلی از این بابت که بعضی از همسایه ها به حریم شخصی خودشون و دیگران زیاد احترام نمیذاشتن خیلی اذیت شدیم و...
2 بهمن 1394

فرشته ی خوش قدم من 20 ماهگیت مبارک

سلام عزیز دل مامان خیلی وقته که نتونستم وبلاگت و آپ کنم آخه چند وقت بود نت نداشتم و بخاطر اینکه این چند وقته خیلی سرگرم بودم وقت برا هیچ کاری پیدا نمیکردم حالا اومدم با کلی خبر خوب... اول از همه اینکه 20 ماهگیت مبارک عزیز دلم...انشالا همیشه سالم و سلامت باشی... دیگه هزار ماشالا  حرف زدنت خیلی خوب شده و بیشتر کلمات و یاد گرفتی هر حرفیم که ما میزنیم مث طوطی زودی تکرار میکنی ، 4 تا دندون نیشت هم این ماه بالاخره بعد کلی اذیت جوونه زدند مبارک باشه گلم ولی بمیرم خیلی اذیتت کردند... راستی چند روز پیش روز دختر بود ،روزت مبارک نفسم، قرار بود امسال ما این روز و جشن بگیریم ولی به دلایلی که چند سطر دیگه برات مینویسم نشد و زحمتشو عم...
31 مرداد 1394

روزانه های باران

سلام عشق مامان این ماه برای واکسن 18 ماهگی باید میبردمت ولی از قبل کلی استرس داشتم صبح چون بابایی کار داشت مجبور شدیم با مامانی بریم مرکز بهداشت اولش خیلی سرحال بودی ولی نمیدونم یه دفعه تا پامونو گذاشتیم تو اطاق برای چکاپ قد و وزنت شروع کردی به گریه اونم از اون گریه هایی که حالا حالا ها بند نمیاد طوری گریه میکردی که من اصلا متوجه نشدم واکسنتو کی زدند خلاصه تا از مرکز بهداشت اومدیم بیرون یه دفعه آروم شدی وتو کل مسیر تا خونه مامانی اینا از بغلم جم نخوردی ،تا رسیدی هم خونه رفتی تاب بازی  همه چیز یادت رفت تا بعد از طهر حالت خوب بود فقط عصر وقتی از خواب بیدار شدی نمیتونستی خوب راه بری با این که حوله سرد هم رو پات گذاشته بودم  و اس...
16 تير 1394

عزیزترینم 18 ماهگیت مبارک

گل زیبای زندگیم، به همین سرعت 18 ماه از باهم بودنمون ،با هم عاشقانه لحظه ها رو سپری کردن و زندگی رو با زیباترین شکل باور کردنمون گذشت. عروسک قشنگ من دیگه برای خودت خانومی شدی و هر روز ماشالا شیرینتر و البته شیطونتر میشی . این روزها وابستگیت به من خیلی بیشتر از قبل شده و این گاهی وقتا من و نگران میکنه و بعضی وقتا هم باعث حسادت بابایی میشه  و میگه باران تو رو بیشتر از من دوست داره!!!!! حالا بیا کلی توضیح بده که این وابستگی بچه ها به ماماناشونه نه بیشتر یا کمتر دوست داشتنشون!!!!  دندون نهم و دهمت این ماه جوونه زدند ولی هنوز دندونای نیشت درنیومدن و میدونم که داری بخاطرشون کلی اذیت میشی و دلیل بیشتر وقتا بیقراریهات هم همینه ...
1 تير 1394

خاطرات 18 ماهگی بارانم....

سلام عزیز دل مامان الان که دارم برات می نویسم دقیقا شما 17 ماه و 17 روزه هستی. تو این ماه ماشالا باز شیطونتر شدی و البته بگم یه کم هم بهونه گیر تر یا بهتره بگم وابسته تر به من...طوری که اگه لحظه ای از جلو چشات دور شم یا کاری داشته باشم و نتونم بهت توجه بکنم گریه ای میکنی که دیگه کسی نمیتونه جلو دارت باشه زیاد از جای شلوغ و شلوغی خوشت نمیاد مگر اینکه چند تا دوست پیدا کنی که از خودت یه کم بزرگتر باشن و حسابی باهاشون بازی میکنی چند روز پیش جشن مولودی برا نیمه شعبان خونه عمه اینا بودیم که شما نیم ساعت بعد از رفتنمون شروع کردی به بهونه گیری و گریه که حتی با دوست جون جونیت اسرا هم بازی نمیکردی برا همین من و بابایی مجبور شدیم قبل از هم...
18 خرداد 1394

17 ماهگیت مبارک دخترم

    از روزی که صدایت در وجودم طنین انداز شد،شتاب تپیدن قلبم رو به فزونی یافت                  امروز ثانیه ها نام تو را فریاد می زنندو من در اوج عشق                            خود را در پستوی زمان تنها حس نمیکنم....                       هفدهمین ماه از روز تولدت مبارک،زیباترین گل هستی   اینم کادوهای 17 ماهگیت که بابایی خودش تنهایی رفته برات گرفته، مبارکت باشه نفسم  ...
31 ارديبهشت 1394

روزهای 17 ماهگی باران

  سلام گل مامان دخترک ناز من هر روز داره کلی با رفتارهای تازه ما رو غافلگیر میکنه طوری که میترسم من عقب بمونم و نتونم بهت برسم ، نفسم ،دلم میخواد لحظه به لحظه خاطرات کودکیت و برات بنویسم تا وقتی بزرگتر شدی بدونی که خدا چقدر من و دوست داشته که فرشته ی ناز و شیرینی مثل تو رو بهم هدیه داده . مروارید نهمت این ماه جوونه زد که البته خیلی هم اذیت شدی هنوز هم کلی بیتابی میکنی و شبها نمیتونی راحت بخوابی کلی شیطونتر وشیریت زبونتر شدی، صدای حیوونایی مثل ببعی، هاپو و زنبور و اسب و یاد گرفتی ، به ناز کردن میگی :آز وقتی میپرسم بابایی کو میگی : کا(یعنی رفته سر کار!) به تلفن میگی :ادو   ،یاد گرفتی موهاتو خودت شونه کن...
18 ارديبهشت 1394

اولین خرید مادر و دختری

امروز برای اولین بار با هم دو تایی رفتیم خرید وای که چقدر من خوشحال بودم ،همیشه فکر میکردم شاید سخت باشه با هم دوتایی بریم بیرون ولی امروز متوجه شدم که دخترم چقدر بزرگ شده،الهی فدات بشم عزیزم... اولین خریدتو وقتی 17 ماهت بود رفتی و برای بابا یی کادوی روز پدر گرفتی، انشالا 120 سال این روز عزیز و باهم و کنار هم جشن بگیریم و بابای گلت همیشه شاد و سلامت باشه عزیزم... بارانم بدون که تو یکی از بهترین و بی همتا ترین باباهای روی زمین رو داری گلم... اینم اولین کادوی روز پدر که خودت رفتی و برای بابایی خریدی نفسم...     اینم اولین باری که عشقم موهاشو دم اسبی بسته،فدات بشم  نفسم ...
13 ارديبهشت 1394