بارانباران، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره

باران فندقی

روزهای 17 ماهگی باران

  سلام گل مامان دخترک ناز من هر روز داره کلی با رفتارهای تازه ما رو غافلگیر میکنه طوری که میترسم من عقب بمونم و نتونم بهت برسم ، نفسم ،دلم میخواد لحظه به لحظه خاطرات کودکیت و برات بنویسم تا وقتی بزرگتر شدی بدونی که خدا چقدر من و دوست داشته که فرشته ی ناز و شیرینی مثل تو رو بهم هدیه داده . مروارید نهمت این ماه جوونه زد که البته خیلی هم اذیت شدی هنوز هم کلی بیتابی میکنی و شبها نمیتونی راحت بخوابی کلی شیطونتر وشیریت زبونتر شدی، صدای حیوونایی مثل ببعی، هاپو و زنبور و اسب و یاد گرفتی ، به ناز کردن میگی :آز وقتی میپرسم بابایی کو میگی : کا(یعنی رفته سر کار!) به تلفن میگی :ادو   ،یاد گرفتی موهاتو خودت شونه کن...
18 ارديبهشت 1394

اولین خرید مادر و دختری

امروز برای اولین بار با هم دو تایی رفتیم خرید وای که چقدر من خوشحال بودم ،همیشه فکر میکردم شاید سخت باشه با هم دوتایی بریم بیرون ولی امروز متوجه شدم که دخترم چقدر بزرگ شده،الهی فدات بشم عزیزم... اولین خریدتو وقتی 17 ماهت بود رفتی و برای بابا یی کادوی روز پدر گرفتی، انشالا 120 سال این روز عزیز و باهم و کنار هم جشن بگیریم و بابای گلت همیشه شاد و سلامت باشه عزیزم... بارانم بدون که تو یکی از بهترین و بی همتا ترین باباهای روی زمین رو داری گلم... اینم اولین کادوی روز پدر که خودت رفتی و برای بابایی خریدی نفسم...     اینم اولین باری که عشقم موهاشو دم اسبی بسته،فدات بشم  نفسم ...
13 ارديبهشت 1394

روز پدر مبارک

پدر جان ، با یك دنیا شور و اشتیاق وضوی عشق می گیرم و پیشانی بر خاك می گذارم و خداوند را شكر می كنم كه فرزند انسان بزرگ و وارسته ای چون شما هستم. پدر جان عاشقانه دوستت دارم و دستانت را میبوسم.پدر عزیزم روزت مبارک و اما ...... همسفر زندگیم وجود نازنین تو بهانه زیستن است. تو زیباترین حضور عاشقانه در زندگی من هستی. عاشقانه و بی نهایت دوستت دارم، بیش از آنچه تصور كنی. روزت مبارک.   ...
12 ارديبهشت 1394

16 ماهگیت مبارک عروسکم

سلام عزیز دل مامان...  با چند روز تاخیر 16 ماهگیت مبارک نفسم  ببخشید که دیر به دیر وقت میکنم وبلاگتو آپ کنم. هر روز داری شیطون و شیطونتر میشی و البته شیرینتر عزیزم... هر روز با کارا و رفتارهای تازه کلی منو هیجان زده میکنی باورم نمیشه این همون باران فسقلی منه ... دیکه تقریبا تمام حرفهای منو  متوجه میشی و تا جایی که بتونی جواب میدی ، بعضی وقتا مادر دختری باهم میریم و قدم میزنیم وای که چه کیفی میکنم من که دیگه دخترم بزرگ شده میتونه با من همه جا بیاد و همراهم باشه این لحظه ها رو با هیچی تو دنیا عوض نمیکنم نسبت به قبل خیلی آرومتر شدی آخه قبلا خیلی گریه میکردی و حسابی اشک منو در میاوردی ولی حالا خیلی بهتر شدی.....
5 ارديبهشت 1394

نوروز 94

با شروع سال جدید باران عزیزم 15 ماهه شد. مبارک باشه دختر نازم ... یک سال دیگه هم با همه خوبیها و بدیها ،تلخی ها و شیرینی ها گذشت... انشالا که سال نو پر از شادی و خوشی برات باشه مامانی روز سوم عید با بابایی و شما چند روزی رفتیم شمال خیلی خوش گذشت البته بعضی  وقتا خسته میشدی و بیتابی میکردی ولی مسافرت با دختر نازم یه لطف دیگه داره. اینم چند تا از عکسای سفرمون و البته سفره هفت سین... باران سر سفره هفت سین سال 93 ب باران سر سفره هفت سین سال94 اینم چند تا عکس از سفره هفت سینمون ... دخترم تو مسیر مسافرت تو رانندگی به باباش کمک هم میکرد نفسم اینجا دیگه خسته شده...
9 فروردين 1394

آخرین خاطرات سال 93

  آخرین روزهای سال 93 هم در حال سپری شدنه ، یه سال پر از خاطرات تلخ و شیرین، و تجربه دومین عید در کنار قشنگترین هدیه زندگیم... چقدر همه چیز داره زود میگذره  و باران عزیزم بزرگ و بزرگتر میشه ،سال پیش این موقع فقط سه ماه داشتی عزیزم ولی الان یه خانوم ناز 15 ماهه شدی و چقدر زود گذشتن روزهایی که میخواستم تا ابد ادامه داشتن و تموم نمیشدند  و شیرینی هر لحظه در کنار تو بودن رو با دنیا عوض نمیکردم ، و چه روزهایی که هر لحظه اش به اندازه یک سال بود... ولی الان که دارم اینها رو مینویسم زیاد حالم خوب نیست آخه دو روزه که شدید سرما خوردی و بیحالی الهی بمیرم مامانی انشالا که زود خوب بشی این چند روزه خیلی اذیت شدی همش داری...
28 اسفند 1393

خاطرات 15 ماهگی دخترم

سلام گل مامان، ببخش که این روزا دیر به دیر به وبلاگت سر بزنم خیلی دلم میخواد که هر روز و هر دقیقه از شیرین ترین روزهای کودکیت و برات ثبت کنم ولی مامانی اینقدر  شما شیطون شدی که من کمتر برای کاری وقت پیدا میکنم... هر روز که میگذره شیرین تر و دلبر تر میشی عزیزم ،قند تو دل من و بابایی آب میشه وقتی مدام تو خونه با صدای بلند میگی ماما ... بابا.... و ما هم میگیم جانم ، و تو باز تکرار میکنی  و این کار تقریبا برات مث یه بازی شده و خودتم کلی ذوق میکنی. هر وقت ازت میپرسم: باران عمر من کیه؟ جواب میدی: من من                              باران نفس من کیه؟...
18 اسفند 1393