دردونه ی خونمون
روزها مثل برق و باد میگذرند و باران ما هر روز بزرگ و بزرگتر میشه و من هر روز بیشتر دلتنگ روزهای گذشته میشم ،روزهای بی تکراری که میدونم همیشه حسرت لحظه لحظه اش رو خواهم داشت و دلتنگ خواهم شد...
دردونه ی من ،همه دنیای مامان اون نگاه شیرینته ،همه عشقم شونه کردن موهای نازته ، و وقتی تو بغلم آروم میگیری اون موقع دیگه فکر میکنم شاه دنیا منم...
عزیزترینم تنها آرزوم اینه که بتونم بهترین مادر برای تو فرشته ی آسمونی باشم .
باران گلم، عاشقانه دوست دارم ، کاش میدونستی چه دنیایی رو به من میدن وقتی این روزها اولین قدمهای کوچولوتو برمیداری و برای این که دلگرم باشی که اگر بیفتی کسی مراقبت هست مدام چشمای نازت به دستای من وبابایی... دختر نازم بدون که دو نفر تو دنیا هستن که تو براشون حکم نفس و زندگی رو داری پس محکم قدم بردار و بدون که همیشه مثل کوه میتونی بهشون تکیه کنی...
فدای دختر کتابخونم بشم الهی...
دختر دیگه دستش به کلید میرسه