بارانباران، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

باران فندقی

خاطرات 18 ماهگی بارانم....

1394/3/18 1:21
نویسنده : مامان لیلا
464 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دل مامان الان که دارم برات می نویسم دقیقا شما 17 ماه و 17 روزه هستی. تو این ماه ماشالا باز شیطونتر شدی و البته بگم یه کم هم بهونه گیر تر یا بهتره بگم وابسته تر به من...طوری که اگه لحظه ای از جلو چشات دور شم یا کاری داشته باشم و نتونم بهت توجه بکنم گریه ای میکنی که دیگه کسی نمیتونه جلو دارت باشهچشمک

زیاد از جای شلوغ و شلوغی خوشت نمیاد مگر اینکه چند تا دوست پیدا کنی که از خودت یه کم بزرگتر باشن و حسابی باهاشون بازی میکنیزیبا

چند روز پیش جشن مولودی برا نیمه شعبان خونه عمه اینا بودیم که شما نیم ساعت بعد از رفتنمون شروع کردی به بهونه گیری و گریه که حتی با دوست جون جونیت اسرا هم بازی نمیکردی برا همین من و بابایی مجبور شدیم قبل از همه مهمونا خداحفظی کنیم و برگردیم خونه تا شما آرومتر بشی...

روز بعد هم به اصرار بابا که خیلی وقته مسافرت درست وحسابی نرفته بودیم و بابایی تدارک سفر ترکیه رو دیده بود راهی سفر شدیم ولی شما توی کل مسیر بیشترشو گریه کردی و حسابی من و بابایی ناراحت شدیم که چرا بخاطر خودمون شما رو اذیت کردیم با اینکه خیلی خوش گدشت ولی هر دومون بهت قول دادیم که دیگه تا وقتی شما بزرگتر نشدی مسافرت راه دور نریممحبت

توی این ماه کلمات زیادی یاد گرفتی: اسرو(اسرا)_پارسا_ شوشو(حمام)_ سر سر( سرسره)- ده_پا_بده_ ماس(ماست)

حالا بریم سراغ عکسای این ماه گلم

اینم اولین عکس پرسنلی عشقم که آقای عکاس با کلی سختی گرفت آخه اصلا یه جا بند نمیشدی

اینم اولین پاسپورت...

اینم عکسای سفرمون که البته نشد زیاد عکس بگیرم

عزیزم دیگه خودش سوار سرسره اش میشه...

وقتی باران موش میشه این شکلی میشه....

دختر که داشته باشی دیگه نگران کارای خونه هم نیستیچشمک

 

 

پسندها (2)

نظرات (0)